مقاله بررسی فلسفه طبيعت در غرب

دسته بندي : علوم پایه » محیط زیست
مقاله بررسي فلسفه طبيعت در غرب در 33 صفحه ورد قابل ويرايش

فهرست مطالب

ـ مقدمه

ـ فلسفه طبيعت پيش از سقراط

ـ فلسفه طبيعت بعد از سقراط

ـ فلسفه قرون وسطايي (قبل از رنسانس)

ـ فلسفه طبيعت در دورة رنسانس

ـ فلسفه طبيعت بعد از رنسانس

ـ فلسفه طبيعت در دوره باروك

ـ عصر روشنگري

ـ‌ فلسفه طبيعت در دروه رمانتيسم

ـ طبيعت گرايي

ـ منابع
مقدمه

نخستين فلاسفه يونان را طبيعت‌گرا مي‌دانند. زيرا آنها بيش از همه به طبيعت و رويدادهاي طبيعي توجه داشته‌اند. امروزه بسياري از مردم كم و بيش معتقدند كه در زماني نا معلوم بايد همه چيز از هيچ به وجود آمده باشد. اين اعتقاد در ميان يونانيان آن ايام چندان متداول نبود. آنان به دلايلي بر اين باور بودند كه از همان بدو امر «چيزي» وجود داشته است. آنچه يونانيان را بيشتر به خود مشغول كرد.اين مسئله بود كه آب چگونه به ماهي مبدل شده است و خاك بي جان از چه طريق به درختان سر به فلك كشيده و گلهاي رنگارنگ تبديل مي‌شود. فلاسفه يوناني همگي بر اين اعتقاد بودند كه بايد مادة اولية مشخصي موجب تمامي تغييرات شود. و اين تصور مطرح بوده كه ماده‌اي اوليه بايد وجود داشته باشد كه در اثر آن تغييرات طبيعي صورت پذيرد.


فلسفه طبيعت پيش از سقراط

نخستين فيلسوفان به دنبال تغييرات ظاهري بوده‌اند. آنها سعي داشته تا به قوانين‌اي جاودانه در طبيعت دست يابند. و آنچه را كه در طبيعت رخ مي‌داد از طريق طبيعت توضيح دهند. اين روش و تفكر كه مربوط به پيش از سقراط مي‌باشد. بر ‌مي‌گردد به سه فيلسوف از شهر ميلتوس، طالس اين فيلسوف يوناني آب را ماده اولية همه چيز مي‌دانست. زماني كه طالس در مصر به سر مي‌برد. دقيقاً به حاصلخيزي مزارع بعد از طغيان و فرونشستن آب رودخانة نيل توجه داشته و ديده است كه چگونه پس از هر بارندگي قورباغه‌ها و كوهها پيدا مي‌شده‌اند. علاوه بر اين شايد طالس دربارة تبديل آب به يخ و بخار و تبديل دوبارة آنها به آب نيز فكر كرده باشد. سرانجام طالس به اين نتيجه رسيد كه همه چيز پر از خدايان است و به اين ترتيب طالس تصور مي‌كرد كه جهان همه از نيروهاي محرك نامريي است. مسلماً منظور او از خدايان نيز همين نيروهاي محرك بوده است و به خدايان سروده‌هاي هومر ارتباطي ندارد.

فيلسوف ديگر يوناني كه آناكسيماندروس نام دارد. اعتقاد داشته است . كه جهان ما تنها يكي از جهان‌هاي بيشمار است. و اين جهان‌هاي بيشمار از ماده‌اي جاودان پديد آمده است ، به آن باز مي‌گردند. منظور از ماده جاودان را نمي‌توان درك كرد ولي مسلماً وي بر خلاف طالس به ماده‌اي مشخص اشاره ندارد. شايد منظور او اين باشد كه آنچه به وجود آمده است بايد متفاوت از به وجود آورنده‌اش باشد و از آنجا كه هر چه به وجود بيايد، فاني است. پس بايد به وجود آوردنده‌اش جاودان باشد. تا همه چيز بتواند از آن پديد آيد و به آن باز گردد. بدين ترتيب روشن است كه اين مادة اوليه نمي‌تواند همين آب معمولي باشد.

سومين فيلسوف مقيم شهر ميلتوس، آناكسيمنس نام دارد كه او هوا را مادة اوليه همه چيز مي‌دانست. آناكسيمنس آب را شكل غليظ شدة هوا مي‌دانست. البته او معتقد بود كه اگر آب غليظ‌تر شود به خاك مبدل خواهد شد. شايد توجه او در اين مورد به خاكي جلب شده بوده است كه پس از آب شدن يخها بر روي زمين نمايان مي‌شد. از سوي ديگر او معتقد بود كه با رقيق شدن هوا، آتش به وجود آمده است. و به اين ترتيب به اعتقاد آناكسيمنس خاك و آب و آتش از هوا بوجود آمده‌اند.

اين سه فيلسوف اهل ميلتوس معتقد بودند كه همه چيز از يك مادة اوليه به وجود آمده است. اما اين كه چگونه مي‌توان تصور كرد كه ماده‌اي بتواند ناگهان تغيير يابد و به چيز ديگري تبديل شود به عنوان « مسئله تغيير» مطرح شد . در حدود سال 500 قبل از ميلاد فيلسوفي به نام پارمنيدس معتقد بود كه هر چه هست ، هميشه بوده است. او معتقد بود كه هر چه در جهان وجود دارد، هميشه وجود داشته است و هيچ چيز نمي‌تواند از هيچ به وجود آمده باشد و آنچه هست نمي‌تواند به هيچ مبدل شود.

براي پارمنيدس روشن بود كه طبيعت همواره دستخوش تغييرات دايمي است . او مي توانست با حواس خود تغييرات را توضيح دهد. ولي نمي‌توانست آنچه را عقل به او حكم مي‌كرد منسجم سازد.

همه ما جمله : (( چيزي را قبول مي‌كنم كه ببينم )) ، را شنيده‌ايم. امّا، پارمنيدس حتي پس از اين كه چيزي را به چشم خود مي‌ديد، نمي‌پذيرفت. او معتقد بود كه حواس تصويري نادرست از جهان به دست مي‌دهند و اين تصوير با آنچه عقل حكم مي‌كند تطبيق ندارد.

هراكليتوس از همعصران پارمنيدس. تغييرات دائمي را ويژگي اصلي طبيعت مي‌دانست او بيشتر از پارميندس به حواس متكي بود. او معتقد بود همه چيز در حركت است. همه چيز درگذر است و هيچ چيز ثابت نيست. به همين خاطر است كه ما هيچ گاه نمي‌توانيم در يك رودخانه دوبار قدم بگذاريم.

زيرا هر بار كه پا در رودخانه بنهيم آب ديگري بر روي پاي ما جريان خواهد داشت و ما هم هر بار تغيير كرده‌ايم. او بر اين نكته نيز تأكيد دارد كه جهان همواره محل اضداد است . هراكليتوس معتقد بود كه هم خوب و هم بد جايگاهي ضروري در هستي دارند و بدون وجود اضداد در كنار يكديگر، جهان به پايان مي‌رسد.

او چنين مي‌گفت كه خدا همانا روز و شب است. زمستان و تابستان. لفظ خدا كه او بكار برده مسلماً خدايان اساطيري نيست. به اعتقاد وي خدا و خدايي، چيزي است كه جهان را در برگرفته است. خدا در نظر او طبيعتي است كه دايماً تغيير مي‌كند و جمع اضداد است.

هراكليتوس معتقد بود كه حتي اگر ما انسانها هميشه به يك شكل فكر نكنيم و آگاهيمان نيز يكسان نباشد، بايدنوعي «آگاهي جهاني» وجود داشته باشد كه تمامي رويدادهاي طبيعت را هدايت كند. اين آگاهي جهان در همه يكسان است و انسانها بايد از آن پيروي كنند. به اعتقاد او همه مردم از عقل فردي و شخصي خود در زندگي بهره مي‌گيرند. به اين ترتيب، هراكليتوس در تمامي تغييرات و اضداد در طبيعت، نوعي وحدت يا هستي مي‌ديد و آنچه را زمينة تمامي اين تغييرات و دگرگونيها بود خدا مي‌ناميد.

پارمنيدس و هراكليتوس هر كدام دو نكته را بدست داده‌اند:

پارميندس، بر اين اعتقاد است كه:

الف) هيچ چيز تغيير نمي‌كند.

ب) حس مي‌تواند گمراه كننده باشد.

و در مقابل، هراكليتوس معتقد است كه:

الف) همه چيز تغيير مي‌كند. (همه چيز در حركت است)

ب) به حس مي‌توان اعتماد كرد.

سرانجام امپد كلس توانست راهي براي خلاصي از چنين تضاد بزرگي بيابد. او معتقد بود كه پارمنيدس و هراكليتوس هر كدام در يكي از دو نظر خود محقق بوده‌اند و در نظر ديگر راه اشتباه رفته‌اند.

اختلاف نظر امپدكلس با ديگر فيلسوفان در اين نكتة مهم بود كه آنان به وجود يك مادة اوليه اعتقاد داشتند، در حالي كه امپدكلس معتقد بود كه اگر تنها يك ماده اوليه وجود مي داشت، هيچگاه نمي‌شد ميان آنچه عقل حكم مي‌كند و آنچه حس مي‌گويد رابطه‌اي برقرار كرد.

امپد كلس به اين نتيجه رسيده بود كه اعتقاد به وجود تنها يك مادة اوليه بايد كنار گذاشته شود. آب يا هوا به تنهايي نمي‌توانند به يك بوته گل سرخ يا پروانه مبدل شوند. بنابراين طبيعت نمي‌تواند تنها از يك مادة اوليه به وجود آمده باشد. او معتقد بود كه در طبيعت چهار عنصر اوليه يا منشاء وجود دارد.
فلسفة طبيعت در دورة رنسانس

مهمترين مسئله‌اي كه در رنسانس به چشم مي‌خورد. تصوير جديدي بود كه در اين دوره از انسان مطرح مي‌شود. انسان مداري دورة رنسانس اعتقاد جديدي را نسبت به انسان و ارزشهاي او عنوان مي‌كردند كه با ديدگاه قرون وسطايي شديداً در تضاد بود. در قرون وسطي فقط به طبيعت گناهكار انسان توجه مي‌شد ، ولي در دورة رنسانس انسان از مقامي بسيار والا و ارزشمند برخوردار بود . در اين دوره بيش از دورة باستان به فردگرايي اهميت داده مي‌شد. زيرا متفكران اين عصر معتقد بودند كه ما فقط انسان نيستيم بلكه هر كدام منحصر به فرديم. اين شايد به نوعي خود بزرگ‌بيني باشد، ولي حد مطلوب آن چيزي بود كه تحت عنوان انسان عصر رنسانس در نظر گرفته شده. منظور از انسان عصر رنسانس، انساني است كه به تمام جنبه‌هاي زندگي هنر و علم مي‌پردازد. به همين خاطر انسان عصر رنسانس به آناتومي و كالبد شناسي توجه خاصي داشت در اين دوره نيز مانند دوره باستان به كالبد شكافي مردگان مي‌پرداختند تا از چگونگي ساخت بدن انسان سر درآورند. اين موضوع نه فقط براي پزشكي بلكه براي هنر هم مهم بود. نمايش بدن برهنة انسان در آثار هنري متداول شد اين تصاوير جديد از انسان به نوعي شناخت جديد از زندگي منجر شد به اين ترتيب كه انسان مي‌توانست از حضورش در دنيا شادمان باشد . احساس آزادي كند. اين انسان مداري با آنچه كه در عهد باستان مطرح بود متفاوت بود. انسان مداري عهد باستان بر آرامش و اعتدال و اقتدار انسان تأكيد داشت.

رنسانس به شناختي جديد از طبيعت منجر شد. انسان آن ايام احساس كرد كه اين دنياي مادي منزلگاه اوست و زندگي او در اين جهان تنها به اين خاطر نيست كه خود را براي سفر به آخرت آماده كند. اين احساس سبب شد تا تصويري جديد از دنياي مادي براي انسان به وجود آيد. طبيعت براي انسان جنبه مثبت يافته بود. بسياري از مردم حتي معتقد بودند كه خداوند در ميان مخلوقات خود است. زيرا براي خدا نهايتي نمي‌توان در نظر گرفت و به همين دليل او در همه جا حاضر است. در اين دوره طبيعت، پديده‌اي الهي به شمار مي‌رفت و حتي «شكوه خداوندي» ناميده مي شد. البته كليسا تمام انديشه‌هاي نورا نمي‌پسنديد.
دسته بندی: علوم پایه » محیط زیست

تعداد مشاهده: 3117 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.rar

فرمت فایل اصلی: doc

تعداد صفحات: 33

حجم فایل:25 کیلوبایت

 قیمت: 29,900 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل
  • محتوای فایل دانلودی: